محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

8/ آذر/90

امروز خانم ن همسایمون چون ماشینش تصادف کرد با ما اومد..با هم مهد رسوندیمت و خواب بودی... و بعدش رفتیم زیارت عاشورا و دیدیم تعطیله و اومدیم پژوهشکده....لباستو که از کیش خریدم گذاشتم تو کیفت تا خاله بهاره برات بعد از ظهر بپوشه تا مستقیم از دانشگاه بریم خونه شهریار اینا... روز خوبی داشته باشی عزیز دلم... این هم از نقاشی امروز خودت و دوستات:   بقول داش وحید: نقاشی بکشم؟؟؟ همش راه میره تو خونه و ادا تو در میاره.. بعد از دانشگاه، یکراست رفتیم خونه خاله ندا و کلی با شهریار بازی کردی...هر چند روابط هنوز هم خیلی حسنه نیست.. از وایت بردی که براش خریدی خوشحال شد و کلی نقاشی کشیدین.. شهریار داره...
9 آذر 1390

2/آذر/90 - کیش

صبح با خاله جونها سریع صبحونه رو خوردیم و ساعت 8 آژانس اومد و رفتیم فرودگاه و الان تو فرودگاهیم و منتظریم که سوار بشیم!!! برای شما هم بلیط Infant گرفتیم و بقول آقای مسوول بلیط فقط چند روز دیگه مهلت داری تا دوسالت بشه درواقع ایشاله تو سفر بعدی باید بلیط بخر!! موقع تحویل ساک کلی گریه کردی که چمدونهامون رو نبرند الان هم داری با خاله جونها تو سالن انتظار شیطنت میکنی...   سوار هواپیما که شدیم خیلی خوب بودی..ترس و در کنارش زیبایی مناظر رو بخوبی احساس میکردی و میگفتی مانی می اُشتیم !!! (می افتیم) دستاتو باز میکردی و شعر پرواز کنیم دوباره رو میخوندی...اولش با کمربند میونه خوبی نداشتی اما دیگه تا برسیم ک...
8 آذر 1390

6/آذر/90

صبح همه جا برفی و هوا خیلی سرد بود...خیلی زود راه افتادیم و ده دقیقه به 7 دم مهد بودیم که هنوز باز نشده بود...کمی تو ماشین نشستم تا اومدند...شما هم که کاملا خواب بودی... برگشتنی هم از دیدن برفها ذوق کردی... این هم کاردستی امروزت: تو خونه من به کارهای عقب افتادم رسیدم و شما پای تلویزیون بودی...مجبورم برات فیلم بذارم..اما میترسم برات خیلی ضرر داشته باشه...هرچند چیزهای خوبی ازشون یاد گرفتی... برات از کیش قمقمه خریدم و دارم کم کم عادتت میدم که توش شیر بخوری...آخه از شیشه پستونک بدم اومده دیگه.. شب هم از خستگی ده خوابیدیم... ...
8 آذر 1390

محرم

کاش بوديم آن زمان کاري کنيم از تو و طفلان تو ياري کنيم کاش ما هم کربلايي مي شديم در رکاب تو فدايي مي شديم السلام عليک يا ابا عبدالله ... فرا رسیدن ماه محرم بر دوست داران ان حضرت تسلیت باد امروز اولین روز محرمه و همه جا حال و هوای محرم پیدا کرده... فرارسیدن این روز رو به همه دوستاران آن حضرت تسلیت میگم   ...
8 آذر 1390

نی نی خوشگلمون آیاتای

سه بار عکسهای آ یاتای رو آپلود کردم اما پرید...گفتم حکمتی داره شاید...تورو خدا ماشاله یادتون نره.. این هم عکسهای ناناز تو این چند روز: آیاتای در حال شناسایی دستها:   نی نی آماده شده که بره مهد...آخ قربونش برم من!!! ...
7 آذر 1390

4/آذر/90

امروز جمعه است..این هم دو دخمل خوشگل: هرچند اگه میذاشتی موهاتو شونه کنم خوشگل تر میشدی..اما همیشه موهات بلوشوووو بود.. کلی تصمیم گرفتیم تا کجا بریم...خاله فرزانه پارک دلفینها رو پیشنهاد داد..اما به قیمتش نمیارزید...تصمیم گرفتیم بریم تو پیست ساحل دوچرخه سواری.. تو این هوای عالی بهاری چقدر چسبید خداییش: البته شما ترک سه چرخه خاله جون سمانه نشستی چون دوچرخه بلد نبود برونه: البته واسه اینکه دلت خوش بشه اومدم سواریت دادم:   بین راه به یه پارک کوچولو برخوردیم که شما دلت خواست بازی کنی...هرچند تایم کرایه دوچرخمون میگذشت، اما خوشحالی شما برای من مهمتر بود... ...
7 آذر 1390

3/آذر/90

امروز پنجشنبه و روز تعطیل خاله فرزانست...گفتیم باشه خونه و استراحت کنه و به کاراش برسه   صبحت بخیر نازگلم: و شروع کردی به شیطونی: و تماشای تلویزیون: منتظر صبحونه ای:  و خودمون با تاکسی رفتیم بیرون... اول مرکز تجاری کیش. و چند تا عکس از مروارید تو صدف: حودمونیم!! همه جا یه تکه نون دستته و تا تموم میشد میگفتی مانی نون خالی میخوام:    تو بازار خوابت برد و گذاشتیمت رو یه تخت:   برات کوله کیتی و کلی پاستیل و شکلات ( برای سوغات) خریدم:  و برای نهار رستوران دریایی عمو اکبر رفتیم...غذ...
6 آذر 1390

30/آبان/90

امروز صبح خدا رو شکر همه چی به روال قبل برگشته بود...بابایی ماشین رو درست کرد و گذاشت تو پارکینگ، و به ما تذکری داد که اگه دیگه پنچر کردیم روش راه نریم تا خرج ده هزار تومنی رو تبدیل به 300 هزار تومن نکنم ... من هم گفتم اگه خدا بخواد چشم امروز هم از یک مسیر جدید اومدم و زود رسیدیم و شما تا 8 صبح که تو مهد بودم هنوز خواب بودی...هوا هم خوب شده امروز و من هم علاوه بر کارم، یه سری مشغله هماهنگ کردن بلیط و واریز پول و تلفن به خاله فرزانه و ...داشتم و خدا رو شکر همه چی ok شده و مرخصی ام رو گرفتم که ایشاله چهارشنبه عازم کیش هستیم و تا شنبه...هرچند کمه اما میدونم خونه خاله فرزانه و دخملش آیاتای حسابی خوش میگذره...مخصوصا خاله جون س...
1 آذر 1390